
عاطفه
منظور از عاطفه، حالت اندوه و شادي و ياءس و اميد... و حيرت و اعجابي است كه حوادث عيني يا ذهني، در ذهن شاعر ايجاد مي كند و وي مي كوشد كه اين حالت و تأثر ناشي از رويدادها را آن چنان كه براي خودش تجربه شده است، به ديگران هم منتقل كند." اين تعريفي بود براي عاطفه و با آن ما در مي يابيم كه هر چند عادت كرده ايم عاطفه را منحصر به حزن و اندوه بدانيم، بايد در اين عادت بازنگري كنيم و همه تأثّرات بشري مثل شادي، اندوه، يأس، ترس، حيرت، خشم و... را تأثّراتي عاطفي بشماريم. عاطفه در اين شعر مولانا:رو سر بنه به بالين، تنها مرا رها كنترك من خراب شبگرد مبتلا كن
از نوع اندوه است و در اين غزل، از نوع شادي و شعف:بهار آمد، بهار آمد، بهار مشكبار آمدنگار آمد، نگار آمد، نگار بردبار آمد
عاطفه، مهمترين عنصر سازنده شعر است و خواننده نيز بيشترين تأثير را از جنبه عاطفي آن مي گيرد. اگر عناصر صوري يعني خيال، زبان و موسيقي، حسّ زيبايي پسندي مخاطب را اقناع مي كنند، عاطفه به باطن او نقب مي زند و زيباييهاي معنوي اي را كه پنهان تر و البته متعالي تر از زيبايي صورت هستند، نشانش مي دهد. انسان بنا بر سرشتي كه دارد، دوست دارد ديگران در عواطف او شريك باشند و او نيز البته چنين همنوايي اي با همنوعان خويش حس مي كند. هنر، وسيله اين همنوايي است و پلي كه بين عواطف هنرمند و مخاطب ساخته مي شود. شعر نيز تأثير عاطفي خويش را مرهون اين خاصيت انسانهاست. عاطفه را از دو جهت بررسي مي كنيم
:
سطح تأثيرهاي عاطفي شعرها
سطح تأثيرهاي عاطفي شعرها
تأثير عاطفي آنگاه صورت مي بندد كه شعر بتواند تصويرگر صادقي از حالات دروني شاعر باشد و در عين حال، خواننده نيز آن قدر در اين حالت عاطفي احساس اهميت بكند كه از عواطف خويش براي همراه شدن با شاعر مايه بگذارد. بيشترين تأثير، وقتي خواهد بود كه شاعر و مخاطب، در يك جوّ عاطفي قرار داشته باشند و كمترين تأثير، آنگاه است كه مخاطب حس كند آن چه شاعر مي گويد براي او بيگانه است.هر قدر شعر برخوردار از تجربه هاي عاطفي عام انساني باشد، لاجرم با انسانهاي بيشتري رابطه مي يابد و هر قدر به حوادث و عوالم شخصي نزديك شود، گستردگي حوزه كاربردش را از دست مي دهد. براي درك بهتر اين نكته، چند پاره شعر از ايرج ميرزا را نقل و مقايسه مي كنيم. نمونه نخست، بخشي از يك قصيده است كه گويا شاعر درباره اسبي كه هديه گرفته، سروده است: فرمانرواي شرق ـ كه عمرش دراز باد ـمي خواست زحمت من درويش، كم كنداز پيري و پيادگي و راههاي دور فرسوده ديد، خواست كه آسوده ام كند اسبي كَرَم نمود كه چون گردمش سوار صد رم به جاي يك رم در هر قدم كندگويي كه جِن نموده در اندام او حلولبيچاره از قيافه خود نيز، رم كنددر روي زين به رقص درآرد سوار رازان سرفه هاي سخت كه با زير و بم كندنمونه دوّم، پاره اي است از يك مسمّط تركيب كه درباره قوام السلطنه ـ رئيس الوزراي وقت ـ سروده شده است.كه گمان داشت كه اين شور به پا خواهد شدهر چه دزد است، ز نظميّه رها خواهد شددزدِ كت بسته رئيس الوزرا خواهد شدمايه رنج تو و زحمت ما خواهد شدمملكت باز همان آش و همان كاسه شودلعل ما سنگ شود، لوولوو ما ماسه شوداين رئيس الوزرا قابل فرّاشي نيستلايق آن كه تو دلبسته او باشي، نيستهمّتش جز پي اخّاذي و كلاّض شي نيستدر بساطش به جز از مرتشي و راشي نيستگر جهان را بسپاريش، جهان را بخوردور وطن لقمه ناني شود، آن را بخوردو نمونه سوّم، قطعه معروف "مادر" اوست:گويند مرا چو زاد مادر،پستان به دهن گرفتن آموختشبها بَرِ گاهواره منبيدار نشست و خفتن آموختلبخند نهاد بر لب منبر غنچه گل، شكفتن آموختيك حرف و دو حرف، بر زبانمالفاظ نهاد و گفتن آموختدستم بگرفت و پا به پا بردتا شيوه راه رفتن آموختپس هستي من ز هستي اوستتا هستم و هست، دارمش دوستهر سه شعر، تأثرات عاطفي شاعر را نمايش مي دهند و شايد اگر از زاويه هنرمنديهاي شاعرانه نگاه كنيم، دو شعر نخست را قوي تر از سوّمي بيابيم، ولي آنگاه كه پاي تأثير بر ديگران به ميان مي آيد، ديگر قضيه فرق مي كند. مخاطبان، به اين مي انديشند كه با كدام يك از اين شعرها اشتراك عاطفي بيشتري دارند. اين جا ديگر شعر نخست، نمي تواند تأثيرگذاري ويژه اي داشته باشد، چون بسيار اندكند كساني كه همانند شاعر، اسب چموشي هديه گرفته باشند و حالت خود را در اين شعر متجلّي ببينند. پس عاطفه در اين شعر، فردي است و در عين حال، مقطعي.در شعر دوّم، بيان شاعر از عواطف شخصي خودش فراتر مي رود و يك جامعه را پوشش مي دهد، جامعه اي كه رئيس الوزرايي قوام السلطنه را درك كرده است. پس همه افراد همان جامعه مي توانند خود را با شاعرهمنوا ببينند. اين جا مي توانيم گفت كه با عاطفه اي اجتماعي رو به روييم. در شعر سوّم، ديگر سخن از يك فرد يا جامعه نيست، بلكه شاعر از زبان كل بشريّت سخن مي گويد و احساسي را بيان مي كند فراتر از زمان و مكاني خاص. اين را عاطفه بشري مي توان ناميد.
عينيت و ذهنيت
گذشته از نوع عاطفه اي كه در شعر وجود دارد، بحث مهم ديگري نيز در شعر مطرح مي شود و آن شيوه بيان تأثّرات عاطفي است. شاعر، دو شيوه كلّي در اختيار دارد; بيان هنري آن حالت عاطفي با كمك آرايه هاي ادبي و يا تصويرگري آن چه باعث آن حالت شده است. براي توضيح بيشتر، اين چند بيت از ابتداي قصيده "نامه اهل خراسان" انوري را ببينيد:به سمرقند اگر بگذري اي باد سحرنامه اهل خراسان به برِ خاقان برنامه اي مطلع آن رنج تن و آفت جاننامه اي مقطع آن درد دل و سوز جگرنامه اي بر رقمش آه عزيزان پيدانامه اي در شكنش خون شهيدان مضمر نقش تحريرش از سينه مظلومان خشكسطر عنوانش از ديده محرومان ترريش گردد ممرِ صوت، از او گاه سماعخون شود مردمك ديده از او وقت نظرروشن است كه شاعر از واقعه دردناكي سخن مي گويد و البته توانايي او در بيان شدّت اين اندوه نيز آشكار است. ولي تا اين جا روشن نيست كه آن چه باعث اين اندوه شده چه بوده است و تا آن قضيه روشن نشود، همنوايي مخاطب با او كامل نخواهد بود. اين همنوايي آنگاه صورت مي گيرد كه خود واقعه توصيف مي شود، توصيفي شاعرانه و عيني:بر بزرگانِ زمانه شده خُردان سالاربر كريمانِ جهان گشته لئيمان مهترمسجد جامع هر شهر، ستورانشان راپايگاهي شده نه سقفش پيدا و نه درخطبه نَكْنند به هر خطّه به نام غُز از آنكدر خراسان نه خطيب است كنون، نه منبركشته فرزند گرامي را گر ناگاهانبيند، از بيم خروشيد نيارَد مادربر مسلمانان زان نوع كنند استخفافكه مسلمان نكند صد يك آن با كافراين جا شاعر نه آن حالت عاطفي، بلكه واقعه اي را كه باعث آن حالت شده، توصيف مي كند و اين، بسيار مؤثرتر از آن توصيف نخست است. آن در واقع مقدّمه اي بود براي آماده سازي مخاطب تا منتظر اين فراز از شعر بماند. پس منظور ما از بيان ذهني، ذكر خود عواطف است و از بيان عيني، فضا سازي اي كه شاعر انجام مي دهد تا بدون بروز مستقيم عواطف، مخاطب خود در آن حالت قرار گيرد. ناگفته پيداست كه اين گونه توصيفهاي عيني، بسي مؤثرتر از موضعگيريهاي عاطفي ذهني هستند.
No comments:
Post a Comment