
گذشته از ابزارهاي اصلي اي كه براي برجسته ساختن زبان مطرح شد، شگردهاي ديگر هم مي توان يافت كه هر چند كاربرد عام و گسترده اي ندارند، گاهي مي توانند به خوبي كارساز باشند. دامنه هنرمنديهاي زباني بسيار گسترده است و آن چه هم اكنون در ميان گذاشته مي شود، فقط بعضي از شگردهاي شناخته شده است تا با درك بهتر آنها، بتوانيم در پي كشف ناشناخته ها نيز برآييم.كارهاي زبان شامل:
تكرار
تكرار
تكرار مي تواند به صورت عام در همه ابعاد شعر مطرح شود و در آن صورت جاي بحث آن بيشتر در عنصر موسيقي است و نه زبان. در اين جا فقط از بعد زبان به آن مي نگريم. منظور ما، تكرار يك واژه يا عبارت در يك جمله است، چنان چه در اين دو بيت ديده مي شود: بنده حلقه به گوش ار ننوازي برودلطف كن لطف كه بيگانه، شود حلقه به گوش سعدياز درد سخن گفتن و از درد شنيدنبا مردم بي درد، نداني كه چه دردي اس مهرداد اوستا در زبان عادي و خبري چون قصد گوينده فقط ابلاغ مفهوم است و نه بيشتر، تكرار جايي ندارد و بلكه بهتر اين است كه از واژگان اضافي پرهيز شود. ولي در زبان عاطفي، قضيه فرق مي كند; در اين جا، علاوه بر ابلاغ مفهوم، ميزان تأثير آن هم اهميت دارد و گاه اين تكرارها، مي توانند اين تأثير را تشديد كنند. گاهي تكرار براي تأكيد بر چيزي به كار مي رود چنان چه در اين پاره شعر از فروغ فرخ زاد، فروغ، فرّخ زاد مي بينيم كه تأكيد شاعر بر شكستن پنجره است. او با تكرار "شكست"، نشان مي دهد كه مركز توجهش همين فعل بوده ما را نيز به توجه بر آن دعوت مي كند: بعد از تو پنجره كه رابطه اي بود سخت زنده و روشن ميان ما و پرنده ميان ما و نسيمشكست شكست شكست و گاهي اين كار، استمرار يا فراواني حالتي يا چيزي را مي رساند يعني ما وقتي كلمه اي را چند بار مي بينيم، به طور طبيعي در آن احساس افزوني بيشتري مي كنيم. اين دو بيت از علي معلم، را ببينيد: گفت: باريده است، باريده است، گُل باريده است از در قونيه تا قرطبه مُل باريده است گفت: مي بارد، مي بارد، مي مي بارد از بيابان حرم تا در ري مي بارد در واقع تكرار، يك تأثير طبيعي و حسي در كلام ايجاد مي كند. اگر علي معلم، مي گفت "بسيار باريده است" يا "فراوان باريده است" ما البته به طور عقلي و بر اساس معني كلمات "بسيار" و "فراوان" در مي يافتيم كه منظور او چيست ولي اين حسي را كه اكنون مستقيماً داريم، نمي داشتيم. البته بايد بدانيم همان گونه كه تكرار در جاي خودش مي تواند بسيار مؤثر باشد، در صورتي كه بدون جهت و براي پر كردن وزن ـ مثلاً ـ به كار رود مخرب زبان شعر خواهد بود.
حذف
حذف
اين بيت از مولانا را ببينيد: عيد آمد و عيد آمد و آن بخت سعيد آمد برگير و دُهُل مي زن كان ماه پديد آمد شاعر در مصراع اوّل، قسمتي را تكرار و در مصراع دوم، كلمه اي را حذف كرده است; و هر دو هنرمندانه. اين حذف چگونه است؟ او مي توانست بگويد "برخيز و دهل را برگير و مي زن" ولي با حذف "برخيز" و آوردن "برگير" به جاي آن، با يك كلمه هر دو كار را انجام داده است. حذف در عين حال كه وسيله اي است براي ايجاز در زبان، گاهي بدين گونه مي تواند باعث برجستگي آن هم شود. اين هم يك نمونه ديگر كه در آن همه فعلها، حرفهاي اضافه، ضميرها و... حذف شده است بدون اين كه به شعر لطمه اي بخورد: سنگ، سنگ صبور، يك انسان كوه، كوه غرور، يك انسان درد، سرما، گرسنگي، غربت شب كنار تنور، يك انسان كاخهاي بلور، يك خفّاش كوخهاي نمور، يك انسان مصطفي محدّثي خراساني البته اگر شاعر چنين بياني اختيار مي كرد كه "آن كه در كاخ بلور زندگي مي كند خفّاش است و آن كه در كوخ نمور زندگي مي كند انسان است"; ديگر لطفي براي زبان شعر باقي نمي ماند.
قرينه سازي
قرينه سازي
اين سه بيت از احمد كمال پور "كمال" را ببينيد: از عمر گذشته شرمگينم و از كرده خويشتن غمينم ز آينده شوم در هراسم و از رفته تلخ، شرمگينم خون است دويده بر عِذارمچين است فتاده بر جبينم گرگ است فتاده در قفايم مرگ است نشسته در كمينم در هر بيت، نوعي تشابه ساختاري بين دو مصراع ديده مي شود و اين، شكلي از قرينه سازي است. گاهي شاعر قرينه سازي زباني را با تقابل معنايي دو مصراع توأم مي كند:به يك صغيره مرا رهنماي، شيطان بود به صد كبيره كنون رهنماي شيطانم سوزني سمرقندي و در اين بيت از مرحوم مهرداد اوستا شكلي ديگر از قرينه سازي توأم با تضاد ديده مي شود: وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم شكستي و نشكستم، بريدي و نبريدم قرينه سازي، در واقع نه تكرار واژگان، بلكه تكرار ساختار جمله است با واژگاني متفاوت يا به عبارت ديگر، تشابه نحوي بخشهايي از كلام. در قالبهاي كهن، بنابر تساوي مصراعها، غالباً قرينه سازي بين دو مصراع يا نيم مصراع صورت مي گرفته و شكل ساده اي داشته است. در قالبهاي نوين، شكلهاي مخفي تر و ظريف تري از آن را نيز مي توان يافت، چنان چه در اين دو نمونه مي بينيم: ديروز براي طفلي مي گريستم كه كفش نداشت امروز براي مردي كه پا ندارد و فردا براي خودم كه هيچ... محمد حسين جعفريان براي آمدنت دسته گُلي دارم به رفتنت اشكي چه با شكوه فرا مي رسي! چه بيخيال سفر مي كني! قهّار عاصي
جابه جايي اجزاي جمله
جابه جايي اجزاي جمله
هر تغييري در بافت عادي زبان، جلب توجه مخاطب را در پي خواهد داشت و اگر گوينده بتواند توجه را بر روي واژه هاي كليدي سخنش جلب كند، تأثير آن واژهها را افزايش داده است. تغيير مكان واژه در جمله، يكي از ابزارهاي كارساز است براي اين جلب توجه. اگر اين واژه به آغاز يا انتهاي جمله برود، بيشتر به چشم خواهد رسيد چون ما به طور طبيعي در اين دو محل بيشتر درنگ مي كنيم. مصطفي علي پور در اين جا به جا به جايي "اعتماد نكرد" آن را در چشم خواننده برجسته ساخته است. اين فعل به طور طبيعي بايد در آخر جمله مي بود. نمي توان اعتماد نكرد به چشمهايي كه گرد باد را متوقف مي كنند و سربازاني كه مثل طوفان مي گذرند و يا در اين بيت عنصري، عنصري، كلمه نارَوان (نا + روان = ساكن) به آخر جمله رفته است. شايد اين جا به جايي از روي اضطرار و براي رعايت قافيه بوده باشد ولي به هر حال تأثير خود را دارد: گفتم هزار قلعه روان است شاه را گفتا كه صد هزارش بيش است ناروان ولي جا به جايي آنگاه تأثير شگفت آوري مي گذارد كه خواننده را نخست به يك معني و سپس به معني متضاد آن هدايت كند. اين قطعه از منجيك، منجيك ترمذي را ببينيد: اي خواجه! مر مرا به هجا قصد تو نبود جز طبع خويش را به تو بر، كردم آزمونچون تيغ نيك كُش به سگي آزمون كنند و آن سگ بود به قيمت آن تيغ، رهنمون شاعر نخست پوزش مي طلبد و مي گويد كه قصد بدي از هجو طرف نداشته و فقط مي خواسته طبع خويش را امتحان كند; چگونه؟ آن گونه كه تيغ تيز را بر بدن سگ امتحان مي كنند! اين جاست كه هجو اصلي آشكار مي شود و ضربه كاري فرود ميآيد. اگر شاعر مضمون بيت دوم را براي آخر نگه نمي داشت، گره كار پيش از موعد گشوده شده و تمام لطف شعراز ميان رفته بود. اين هم نمونه اي زيبا از حافظ: كرده ام توبه به دست صنم باده فروش كه دگر مي نخورم، بي رخ بزم آرايي تا نيمه مصراع دوّم، چنين به نظر مي آيد كه شاعر از مي خوردن توبه كرده است. از اين جا به بعد در مي يابيم كه او علاوه بر مي، رخ بزم آرا را هم طلب مي كند.
No comments:
Post a Comment